۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

جوان زنداني

بعد از سه ماه جامعه روحانيت مبارز، با انتشار بيانيه اي نسبت به مسائل انتخابات موضع گيري كرد. در خبر منتشره به نقل از يكي از مسئولين جامعه، بيان شد كه در بيانيه انتقادات تندي نسبت به احمدي نژاد صورت گرفته است. مشتاق شدم كه بيانيه را بخوانم. خواندم و ياد جوكي افتادم.
روزي جواني خوش بر و رو در قزوين بازداشت شد. به محض ورود به بازداشتگاه متوجه شد كه در اتاق چند نفر ديگر هستند. براي پيشگيري از وقوع جرم! شروع كرد از پهلواني هاي خود تعريف كردن كه بعله....در فلان شهر لات بزرگ شهر به من بي احترامي كرد بلافاصله با يك مشت او را كشتم! وقت ديگري كس ديگري حرف ناجوري زد با چاقو او را هم نفله كردم......همينطور كه داشت لاف مي زد يكي از هم بندي ها رو به او كرد و با لحن مخصوصي گفت: ببم جان تو ما رو هم كشتي!

حالا حكايت اين دوستان بيانيه نويس است و كشتن احمدي نژاد

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

شما ملتفت نشديد!

سايت الف متعلق به آقاي دكتر توكلي اين روزها مرتب در بوق مي دمد كه اصلاح طلبان در اثبات مدعاي تقلب در انتخابات، دستشان خالي است و عليرغم همه دلايل و اسناد ارائه شده، مدعي مي شود كه هنوز چيزي ارائه نشده است.
تكرار اين موضوع مرا ياد قضيه اي انداخت كه به اظهار مجله " سپيد و سياه " واقعي است. در يكي از جلسات مجلس شوراي ملي مربوط به سالهاي 1336 يا 37، تشكيك در آرا پيش آمد، به اين ترتيب كه تعداد آراي ريخته شده در گلدان، يكي كمتر از كارتهاي توزيع شده بود. هيات رئيسه در جستجوي علت بودند كه يكي از نمايندگان ( فرض كنيد آقاي الف ) مدعي شد كه نماينده ديگري ( مثلا آقاي ب ) راي نداده است. هر چه آقاي "ب" توضيح مي داد راي خود را به گلدان ريخته است آقاي "الف" به گوشش نمي رفت و با گفتمان خاص خود اصرار داشت كه : آقاي "ب" راي خود را "نگذاشته" است. آخر سر حوصله آقاي "ب" سر رفت و داد كشيد:
من گذاشتم.... شما ملتفت نشديد!
حالا حكايت آقاي دكتر توكلي است

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

ولش كنيد....ديوانه است!

يك سال قبل با دوستي صحبت كارهاي احمدي نژاد بود. گفتم شما كه به آقاي هاشمي شاهرودي دسترسي داري و ميدانم كه آدم معقولي است، بپرس چرا كاري نمي كند؟ گفت اتفاقاً سوال كرده ام و جوابشان اين بوده كه ولش كنيد ديوانه است! ياد جوكي افتادم و آن را براي دوستم تعريف كردم. خوشش آمد و قول داد براي آقاي شاهرودي تعريف كند. نمي دانم كرده و مقبول نيفتاده و يا نكرده است. پس اينجا تعريفش مي كنم تا مستقيماً و از طريق مدني به سمع مبارك برسد.
مي گويند روزي خانمي برآشفته به منزل آمد و خطاب به شوهرش گفت: بيغيرت...اينجا نشسته اي و توي خيابان به زنت بي احترامي مي كنند! آقا غيرتي شد و پاشد كه برود و شكم طرف را سفره كند. به زنش گفت نشانم بده كي بوده؟ نشانش داد. ناگهان زد زير خنده و گفت:
ولش كن اين ديوانه است...تا حالا چند بار مرا هم انگولك كرده است!!
حالا حكايت آقاي شاهرودي است